"عاشورا" ، از تحریف تا تفسیر - قسمت اول - ( عباس، "حسین دوم" کربلا )
نشست ( همه چیز در اوج ) _ دانشگاه فردوسی مشهد _ محرم ۱۳۹۷
بسمالله الرحمن الرحیم
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی انصار الحسین. این ایام را تسلیت عرض میکنم و خوشوقت هستیم که دوباره محضر دوستان رسیدیم. این توفیقی است که در محضر حضرت رضا(ع) و در خدمت شما به ذکر مصائب اهل بیت و سیدالشهدا(ع) موفق بشویم. در باب آنچه در کربلا و در آن نیمروز گذشت در ظرف این هزار و اندی بسیار گفتهاند و یکی از معجزات عاشورا این است که هنوز سخنان تازه مثل خون تازه از دشت کربلا میجوشد. هنوز روایات ناشنیده یا درست ناشنیده بسیار است و این خیلی عجیب است که با اینکه مجاهدان که شاهدان اصلی کربلا بودهاند همگی به شهادت رسیدهاند و چگونه این همه ذکر جزئیات از عاشورا و آن نیمروز که به اندازهی هزار سال تاریخ قابل بسط است، مانده است. چون آنهایی که از نزدیک شاهد ماجرا در صحنهی نبرد بودند، آنهایی که این طرفی بودند که تقریباً همه شهید شدند، آنهایی که آن طرفی بودند آنچه نقل کردهاند به ضررشان است. هیچ نکتهی منفی از این سوی کربلا نتوانستهاند ببینند و بزرگنمایی کنند و نقل کنند. هر چه گفتهاند شهادت علیه خودشان بوده است. این هم از معجزات عاشورای امام حسین(ع) است. در مورد عاشورا و محرم مطلب کم نوشته نشده است. در سطح افکار عمومی به خصوص در این نیمقرن، در این 60، 70 سال، در این 10، 20 سال قبل از انقلاب و پس از انقلاب کتاب و مقاله و تفسیر از وجهه نظرهای مختلف زیاد نوشته شده است. بعضی اینها را حتی طبقهبندی کردند که ما 7 قرائت از کربلا و 10 روایت از کربلا داریم. نه به مفهوم روایت تاریخی بلکه به مفهوم قرائت مفهومی است. آنهایی که سنشان به قبل از انقلاب کفاف میدهد یادشان هست که از همان موقع بحث بر سر فلسفهی عاشورا و چگونگی تفسیر ماجرا بود. حتی روشنفکران چپ و جریانهای لاییک، هم از سمت ژورنالیستها، یک نوع ژورنالیزم مذهبی به خصوص در دههی آخر قبل از انقلاب به وجود آمده بود و هم از طرف چریکها، یعنی امام حسین(ع) که بود و چه کرد؟ پاسخهایی که همان موقع به این پرسش داده میشد از شهید جاوید تا شهید آگاه بود. شهید جاوید که مرحوم «صالحی نجفآبادی» نوشته بود و میخواست وجه انقلابی معقول معاصر را در نهضت کربلا برجسته کند و خب با بخشی از ریشههای کلامی و عقیدتی شیعه در مورد علم امام و مسائلی از این قبیل تزاحم پیدا کرد و امثال اینها نتوانستند درست این را تفصیل کنند که چگونه میشود علم به شهادت داشت و این به مفهوم القای نفس در تهلکه و خودکشی نباشد و هم معقول باشد و هم مشروع باشد و هم با شم سیاسی و انقلابیگری، بصیرت سیاسی و تاریخی سازگار باشد. از آن طرف شهید آگاه نوشته شد. آقای آیتالله «صافی گلپایگانی» نوشتند و گفتند که شما برای جاودانه کردن امام حسین(ع)، آگاهی امام حسین(ع) و علم امام را زیر سوال بردی و این خلاف نص صریح روایات است که ایشان از اول میدانست که چه اتفاقی خواهد افتاد. این تنازع که چطور میشود ایشان هم علم به شهادت داشته باشد و به سوی شهادت برود و هم در عین حال در فکر تشکیل حکومت اسلامی و یک مبارزهی اجتماعی معقول و قابل درک باشد را اینها گاهی نمیتوانستند با هم جمع بکنند. نباید بگویی عاشورا یک پدیدهی عاطفی یا یک تراژدی بوده و یا یک پدیدهی عرفانی بوده و یا سیاسی بوده است. عاشورا جای افتخار و جای اشکریزان است. عاشورا جای هر دوی اینهاست. عاشورا هم روز خوبی بوده و هم روز بدی بوده است. عاشورا بهترین روز تاریخ بشر است وقتی از این سمت نگاه میکنی و بدترین روز تاریخ است وقتی از آن سمت نگاه میکنی. عاشورا دو طرف دارد. آن طرف سیاهترین نکبت است و این طرف نورانیترین نور است. بر حادثهی کربلا باید گریست و باید خنده زد. یک جایی مولوی میگوید عاشورا باید جشن بگیریم. او از محضر امام حسین(ع) نگاه میکند که در روایت داریم هر چه به ظهر عاشورا نزدیکتر میشد ایشان برافروختهتر و گرمتر و تازهتر و زندهتر میشد. هم ایشان و هم اصحاب ایشان اینطور بودند. شب عاشورا یا صبح عاشورا که سیدالشهدا(ع) از بین دو انگشت به آنهایی که همهی امتحانها را داده بودند و گفتند حتی اگر هزار بار تکه تکه بشویم باز هم میایستیم نشان میدهد که مقامات خود را بیینید وقتی که فردا از این دنیا میروید، مثل اینکه به رقصیدن بلند شدند که چه زمانی صبح میشود و چه زمانی ظهر میشود و چه زمانی کشته میشویم؟ مسابقه در این است که چه کسی زودتر کشته بشود. بله، از این منظر نگاه کنید روز جشن خون بود. اما همین روز سیاهترین و فاجعهبارترین روز تاریخ است. از منظر آن همه جنایتی که شد سیاهترین روز است. زیباترین و زشتترین روز تاریخ یک روز است. این خیلی جالب است. هر دوی اینها یک روز است. آیا از عاشورا تفسیر سیاسی بکنیم یا تفسیر عرفانی بکنیم؟ مگر در منطق امام حسین(ع) سیاست از عرفان جداست؟ تفکیک اینها از هم غلط است. تفکیک عرفان از حماسه و از عقلانیت سیاسی، تفکیک عقل از عشق، تفکیک دنیا از آخرت، غلط است. همه با هم است و هر کدام در جای خود است. اصلاً معجزهی اهل بیت(ع) این است که یک منشور با صد طرف هستند که وقتی از یک طرف نگاه میکنی اوج عرفان است، یعنی فقط کسی بخواهد دقایق عرفانی عاشورا را در حوزهی عرفان نظری و عرفان عملی بحث بکند خودش مستقلاً یک رشتهی تخصصی است و میتوان هزاران کتاب در مورد آن نوشت. اصلاً جدا از همهی محاسبات سیاسی میتوان این کار را کرد. در عین حال اوج عقلانیت سیاسی است. امام حسین(ع) برای تک تک کارهای خود توضیح سیاسی دارد. اینکه بالاخره اینها توجیه عرفانی دارد یا توجیه سیاسی دارد؟ هر دو هست. نباید بگوییم ما یک قرائت عرفانی از عاشورا داریم و یک قرائت مسیحی از عاشورا داریم و یک قرائت فدیه و شفاعت داریم. در یک قرائت عرفانی عقل محاسبه نیست، عقل میگوید نرو و عشق میگوید برو. آیا همچین چیزی است؟ یعنی امام حسین(ع) در ظهر کربلا کار عاشقانه کرد و آن فعل عاقلانه نبود؟ اصحاب امام حسین(ع) مشکل عقلی داشتند؟ تعریف تو از عقل چیست؟ عقل به معنی ترجیح سود بر ضرر است؟ به همین معنا هم کربلا اوج عقلانیت است. چه سودی بالاتر از این که یک بار شهید میشوی و بعد به وصال ابدی میرسی. اصحاب امام حسین(ع) میگویند اگر ما هزار بار زنده بشویم و کشته بشویم، همین کار را تکرار میکنیم چه برسد به اینکه ما فقط یک بار کشته میشویم. یعنی اصلاً چرتکهی مادی هم بیندازی میبینی که این به نفع ما هست و ما عاقل هستیم. عشق عاقل، عقل عاشق. بنابراین این که ما 7، 8 قرائت یا تفسیر داریم، قرائتهای مختلف از عاشورا داریم، قرائت لیبرال، قرائت سوسیالیستی یعنی چه؟ اگر به تعابیر عدالتخواهانهی سیدالشهدا(ع) را چسبیدهای و تعابیر عرفانی و معنوی را رها کردهای، اشتباه کردهای. این قرائت سوسیالیستی از عاشورا نیست. قرائت چریکی از عاشورا یا قرائت عبادی از عاشورا یعنی چه؟ اینجا عابد و چریک یکی است. همان کسی که ظهر عاشورا یک تنه با همه درگیر میشود همان کسی است که میگوید یک شب دیگر به ما مهلت بدهند که من نماز را دوست دارم. ما فقط یک خواهش از دشمن داریم. یک شب فرصت بدهند که ما میخواهیم یک روز دیگر و یک شب دیگر تا صبح در محضر خداوند عشقبازی کنیم. بالاخره شما عارف هستی یا چریک هستی؟ امام همهی مجاهدان و ولی همهی عرفا است. این تفکیکها غلط است. یک قرائت بیشتر نیست. قرائت درست، قرائت جامع است و معمولاً اینهایی که اینطور برخورد میکنند با منابع و با روایات گزینشی برخورد میکنند و معمولاً هم به سراغ منابع غیر معتبر رفتهاند و معمولاً با پیشداوریها یا مبانی خاص فکری و حتی مذهبی به سراغ قضیه رفتهاند. خب شما اگر با مبانی غلط بروی هر تفسیری از عاشورا بیرون میآوری. شما میتوانی مثل وهابیها بگویی حسین بن علی به تکلیف خود عمل کرد و یزید بن معاویه هم به تکلیف خود عمل کرد و اینجا دو تکلیف با هم تزاحم کرد و خداوند انشاالله از هر دو قبول کند. وظیفهی یزید بود که قیام مسلحانهی براندازانهی علیه خلافت اسلامی را سرکوب کند ولو نوهی پیامبر(ص) باشد. «قتل بسیف جده...»، ولو کشته شدی اما با شمشیر جد خود کشته شدی. علیه دستاورد جد خود قیام کردی. جد تو این همه زحمت کشید که خلافت اسلامی برقرار باشد و حالا ما خلیفه هستیم. جد تو مهمتر است یا خودت؟ ببینید اگر یک مقدار دیگر از منظر یزید توضیح بدهم ممکن است بگویند هم برای یزید مجلس بگیریم و هم برای امام حسین(ع) مجلس بگیریم و به هر دو احترام بگذاریم. چنان که بعضی از وهابیها این را میگویند. میگویند یزید(رضی الله عنه)، حسین(رضی الله عنه) را کشت. خداوند از هر دوی آنها قبول کند. حسین وظیفه داشت قبول کند چون حجت بر او به این شکل تمام شده بود و تشخیص او این بود که اسلام در خطر است و باید نهی از منکر بکند. یزید و خلافت اسلامی هم به وظیفهی خود عمل کرد. او هم اجتهاد کرد. مهم تشخیص آنها بود که دیگری دارد اسلام و خلافت اسلامی را تضعیف میکند و بین امت تفرقه ایجاد میکند. خب دو تکلیف و دو احساس تکلیف است. هر کدام به تکلیف خود عمل کنید. خدا انشاالله از هر دوی شما قبول کند. شما میتوانی با منابع معتبر و با تفسیر درست از قضیا و با شناخت درست قرآن و سنت پیامبر(ص) این را بگویی؟ هر کسی بیاید پیشداورانه و بر اساس منافع خودش یا عقاید خودش، گرایشهای مکتبی و حزبی و ایدئولوژیک خود به سراغ عاشورا بیاید، هر دیدگاهی داشته باشد از سیرهی امام حسین(ع) و بلکه کل اهل بیت(ع) و بلکه خود قرآن مؤید استخراج میکند. به شرطی که بخشهایی را کنار بگذارد و نبیند. به شرط اینکه بخشهایی را نبیند و به شرط اینکه به سندها کاری نداشته باشد. خب هر کسی یک تفسیر و تحلیل و برداشتی از آن حادثه میکند. اصلاً یک کسی میآید و از وسط عاشورا قضایا را شروع میکند. یکی از تاسوعا شروع میکند. هیچ کدام از اینها شروع عاشورا نیست. اصلاً شروع عاشورا و تاسوعا در عاشورا و تاسوعا نیست. شروع آن در بعثت پیامبر(ص) است. شروع آن فتح مکه است. شروع آن غدیر است. شروع آن براندازی حکومت امام حسن(ع) است. باید همهی اینها را ببینی و بدانی که چه بود و چه شد و چه خواهد شد. آنهایی که دقیقتر بودند از سقیفهی بنی ساعده کربلا را دیدند. از همان جا دیدند که در کربلا چه اتفاقی خواهد افتاد. آنهایی که هوشمند نبودند تا تاسوعا و تا عصر تاسوعا هم نفهمیدند که چه اتفاقی در حال افتادن است. آنهایی که ضعیفتر بودند، احمقتر بودند بعد عاشورا هم نفهمیدند. بعضیها تا الان هم نفهمیدهاند. به مجلس امام حسین(ع) هم میروند و هنوز هم نفهمیدهاند که قضیه چه بوده است. اینها فکر میکنند بزرگترین درد امام حسین(ع) تشنگی بوده است. فکر میکنند کشته شدن علیاکبر بوده است. فکر میکنند درد بزرگ حضرت زهرا(س) بین درب و دیوار گیر کردن بوده است. اینها کمترین مسائل آنهاست. فکر کردهاند مسئلهی فاطمه(س) مسئلهی فدک بوده است. فدک یک نمونه بود. یک مثال بود برای اینکه نشان بدهد که ببینید چگونه حقوق پایمال میشود. نظام حقوقی اسلام و عدالت چطور پایمال میشود. وقتی پس از پیامبر(ص) در مورد مورد واضحی که همه میدانند با من اینطور برخورد میکنند، با بقیه و در بقیهی موارد چه خواهند کرد؟ بله، این ظلمها بود، این فاجعهها بود، این مظلومیت بزرگ بود، باید مرثیه سرود. اما امام حسین(ع) را همقدر خودمان نکنیم. این چیزهایی که ما از آن رنج میبریم، چیزهایی نیست که حضرت زینب(س) از آن رنج ببرد. حضرت زینب(س) از چیزهای دیگر رنج میبرد. مقیاس رنج و شادی آنها با مقیاس رنج و شادی ما یکی نیست. ما معمولاً خودمان را جای آنها میگذاریم و میگوییم اگر آنجا آب نبود، کتک بود، تکه تکه میشدیم، جنازه بود، سر به روی نیزه میکردند، ما هم ناراحت میشدیم. خب معلوم است. همه ناراحت میشوند. فرق آنها با ما چیست؟ من معتقد هستم که سیدالشهدا(ع) ثانیه به ثانیه و دقیقه به دقیقهی کربلا را از قبل مثل یک سناریو چیده بود. میدانید که یک اسم دیگر کربلا «عقرک» به معنی زمینی است که پستی و بلندی دارد. کربلا دشت صاف نبود. کربلا تپه بود. خیمهها که ظاهراً 60 و خردهای بوده است را در یک گودال گذاشته بودند. شاید هم یکی از دلایل سیدالشهدا(ع) این بود که این بچهها و خانمها صحنهی شهادتها و جنایتها را نبینند. فقط یک تپهی تل زینبیه مخصوص حضرت زینب(س) بوده است که حضرت زینب(س) باید آن بالا بنشیند و تمام صحنه را ببیند. این هم یک حکمت داشته است. تل زینبیه یک ارتفاعی است. دقیقاً مثل این میماند که بالای یک صحنه بایستی که کل صحنه را ببینی. حضرت زینب(س) باید به آنجا بیایند و کل صحنه را ببینند تا صحنهی شهادت سیدالشهدا(ع) برسد. باید همه را ببینند. این هم یک پروژه است. خیلی عجیب است. 70 و چند نفر در یک بیابان با دهها هزار نفر کشته شدهاند و هر ثانیهی آن اینطور ثبت بشود و تا الان بماند و همه زیبا و همه معنادار باشد. اینها معجزه نیست؟ اینها کرامات امام حسین(ع) نیست؟ اینها کرامات حضرت زینب(س) نیست؟ اینها کرامات حضرت سجاد(ع) نیست؟ اینها لحظه به لحظه پروژه بود و مدیریت کردند. علیاصغر با بالا ببرم و بگویم که با ما درگیر هستید، چرا به این بچه آب نمیدهید؟ مگر امام حسین(ع) نمیدانست چه میشود. به نظرم «بریر» نقل میکند و میگوید یک وقت آمدم بیرون و دیدم این بچههای کوچک پیش سکینه آمدهاند. معنی «سکینه» چیست؟ باید معنی درست این اسمها را بدانیم. رقیه و سکینه یعنی چه؟ بعضیها یک زمانی مخفی میکردند. باید معنی اینها را بفهمیم. به معنی رامش و آرامش است. رقیه از ارتقا و رقا و ترقی میآید. زینب، زینت است. زیبایی است. اینها زیباترین اسمها هستند. همینها را هم بد معنا میکنند و بد میفهمند. اینها زیباترین اسمها هستند. به نظرم این را «بریر» نقل میکند. هر چه از کربلا میگویی باز هم چیزهای ناشنیده هست. میگوید آب کم بود. چون تا روز هشتم آب بود. در آن یکی، دو روز دیگر در آن هوای گرم، بچهها تشنه بودند و آبی هم نبود. گفتند چه کار کنیم؟ پیش سکینه آمدند که ایشان که طبق بعضی از روایات یک مقدار سن بیشتری دارد بروند. البته در مورد سن ایشان روایات مختلفی هست که این طبیعی هم هست. مخصوصاً با آن سانسوری که میکردند. اصلاً میخواستند شهادت امام حسین(ع) را سانسور کنند چه برسد به این که چه کسانی بودند و چند نفر بودند. اختلاف در روایات هست اما منابع مختلف را که بررسی میکنی میبینی همهی اینها هست. حالا راجع به سن و اسم ایشان گاهی اختلاف نظر پیش میآید. ولی اصل این وقایع همگی هست و با اینکه هزار سال برای سانسور اینها تلاش کردند و حتی قبر سیدالشهدا(ع) را به آب بستند و حتی زمان بنیعباس که ادعا میکردند علوی و اهل بیتی هستند این کار را کردند که این قبر زیر آب برود و معلوم نباشد. خب طبیعی است که اختلاف نظر در بعضی از روایات هست. در مورد سن و اسم این دختر ممکن است بعضی اختلافات پیش میآید که طبیعی است ولی اصل مسئله روشن است. میگوید پیش ایشان آمدند و به ایشان گفتند دیگر آب نیست. اینها بچههای کوچک بودند. دست اینها را میگیرد و میگوید پیش زینب برویم و به ایشان بگوییم که بچهها دیگر نمیتوانند. بریر میگوید من مخفیانه عقب این بچهها آمدم که ببینم این بچهها چه کار میکنند. دیدم اینها دم خیمهی امام حسین(ع) آمدند. چون حضرت زینب(س) به خیمهی امام حسین(ع) رفته بودند. درب خمیه را بالا زدند. دیدم سکینه یک صحنهای را نگاه کرد و بعد به این بچهها گفت چیزی نگویید و عقب بروید. عقب آمدند. من گوش کردم تا ببینم چه میگویند. گفت اگر آب بود به اصغر میدادند. به علی میدادند. علی در بغل عمهام اینقدر گریه کرده که دیگر صدایش بیرون نمیآید و بدون صدا گریه میکند. تشنه هست و آب نیست. اگر آب بود به او میدادم. راجع به آب چیزی نگویید. «بریر» آنجا میگوید امام حسین(ع) صدای بچهها را شنیدند و چند دقیقه بعد به من گفتند که برو ببین عود و عطر در خیمهها چقدر پیدا میکنی. در چادرها بگردید و اینها را پیدا کنید. باید همه خوشبو باشید. تشنه هستید اما زیباترین لباسهای خود را میپوشید. خوشبو میشوید. باید با زیباترین چهره با دهان تشنه شهید بشوید. بعد فرمودند که به عباس بگو تا بیاید و باید بروید و برای بچهها آب بیاورید. همین قضیه را میتوانی به شکلی بررسی کنی که فقط این باشد که یک ظلمی به بچههای صغیر شده است. در هر جای دنیا هم بگویی ناراحت میشوند. همین الان در یمن چه خبر است؟ میدانید که بچهها از گشنگی استخوان خالص شدهاند و از تشنگی و گشنگی میمیرند. میدانید چند هزار نفر مردهاند؟ جنایت که همیشه بوده و هست. نحوهی مواجهه با جنایت است که استثنایی است و الا این کارهایی که در کربلا شده قبل و بعد از آن تا همین الان در دنیا شده و میشود. سر بریدن، قطعه قطعه کردن، از تشنگی کشتن، همهی اینها بوده است. چه چیزی بوده که فقط در کربلا وجود دارد؟ این نحوهی مواجهه با مسائل بود. این طور مواجههی زیبا و با شکوه مهم است. این مهم است که چطور با مسئله مواجه بشوی. مهم است که چطور همه چیز را به هم ربط میدهی. اوج اخلاق را آنجا میبینی. وقتی که نیروهای حر آمدند اول اصحاب سیدالشهدا(ع) در فرات بودند. آب دست اینها بود. آنها بعداً آمدند. گروه اول هزار نفر نیرو بودند که آمدند و تشنه بودند. بعضی از اصحاب گفتند که اجازه ندهید آنها از آب استفاده بکنند. چون تجدید نفس میکنند و بعد به جان خود ما میافتند. بگذارید تشنه بمانند. سیدالشهدا(ع) فرمودند نه. راه را باز کنید و بگویید بیایند آب بردارند و بروند. بعد جالب است که امام حسین(ع) به فکر اسبهای آنها هم هست. امام حسین(ع) فرمودند اسبهای آنها تشنه هستند. تند آمدهاند و این اسبها خسته و تشنه هستند. اگر الان اسبها را رها کنند تا به آب بروند، اینها تند تند آب میخورند و بعد نفخ میکنند و درد دل میگیرند. کمک کنید که اسبهای سپاه یزید را آرام آرام آب بدهید. یعنی امام حسین(ع) به فکر درد دل اسبهای تشنهی سپاه یزید هم هست. این اوج اخلاق است. اخلاق دیگر چیست؟ اوج عرفان است. اوج شجاعت در یک حماسه است. همه چیز در اوج است. اصلاً در کربلا چه چیزی هست که در اوج نباشد. همه چیز در اوج است. عاطفه و احساس در اوج است. همین صحنه را اگر به هالیوود بدهند میبینید که چه میسازد. همین صحنهای که الان به شما گفتم. فرض کنید 7، 8 بچهی کوچک تشنه که دستشان را گرفتهاند و با آن نفر جلویی که به اصطلاح رهبر اینها هست و در واقع سکینه و آرامش و رامش است میروند و وقتی نگاه میکند به بچهها میگوید برگردید. نگویید که آب میخواهیم. هیچ کس از آب حرف نزند. علیاصغر از شدت تشنگی بیحال شده است. اگر آب بود به او میدادند. آبی نیست. ببینید از همین چه چیزی در میآورند. حالا هر کسی با یک سلیقه، با یک غرض، با یک انگیزه یک تفسیر و تحلیل و برداشت بکند. این را تکه تکه بکند. بعد عاطفی را جدا از حماسه و بعد حماسی ببیند. یا بعد حماسی را جدا از اخلاق ببیند. اخلاق را جدا از عقل سیاسی ببیند. عقل سیاسی را جدا از عرفان ببیند. بله، اگر اینطور حساب کنی ممکن است به جای 10 قرائت، 400 قرائت هم در بیاید. همه را باید با هم دید و درست دید. بیغرض هم که بیایی باید منابع درست و معتبری در اختیار باشد. اگر حسین بن علی نبود و اگر کربلا نبود یکی از صدمات بزرگ و شاید بزرگترین صدماتی که به اسلام میخورد همین تحریف قرآن و سنت بود. امام حسین(ع) فرمود «علی الاسلام السلام...»، خداحافظ اسلام. اگر قرار باشد شما حکومت کنید و اسلام این چیزی باشد که شما میگویید خداحافظ اسلام. یعنی دعوا بر سر دو تفسیر از اسلام، قرائت اموی و قرائت علوی نیست. دعوا بر سر کفر است. معاویه یک جایی میگوید هر کسی با علی و حسن و حسین در میافتد، اینها میگویند شما از اساس کافر هستید. ) نه آقا، کدام کافر؟ اگر تو مسلمان هستی ما هم مسلمان هستیم. اگر تو قوم و خویش پیامبر(ص) هستی، ما هم هستیم. اگر تو از اصحاب هستی ما هم از اصحاب هستیم. اگر تو جزو کتاب وحی هستی، ما هم هستیم. حالا چون بر سر یک مسئلهای اختلاف نظر داریم باید بگویی اینها کافر هستند. اصلاً معاویه میخواهد همین را بگوید. میخواهد بگوید آقا این دو قرائت از اسلام است. ببینید این اسلام راحتتر است یا آن اسلام راحتتر است. همهی آن اسلام عقلانیت و عدالت و توحید و اخلاق است ولی در اسلام ما هر کاری میتوانی بکنی. هر کاری دلت میخواهد انجام بده ولی باز هم اسلام است. این هم یک نگاه است. امیرالمؤمنین علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید من شبهای زیادی را تا صبح نخوابیدم و فکر میکردم که با معاویه چه کنم. بعد از این که ایشان به خلافت رسیدند و او حرکت براندازانه را شروع کرد و بیعت نکرد. میفرماید با آنها چه کنم. هر چه فکر کردم آیا میشود بدون درگیری مسئله را حل کرد؟ آیا میتوانم یک مدتی بگویم باشد و او را تحمل کنم و بعداً مسئله را حل کنم؟ ولی دیدم نه. من باید بین نبرد و کفر یکی را انتخاب کنم. یعنی این کفر است و اگر من هم با آن سازش کنم، کفر است. در حالی که اگر الان معاویه بود شما شک میکردید که حق با چه کسی است. اینقدر این آدم پیچیده است. شما میدانید که وقتی سر قضیهی کربلا آب را بستند به ابا عبدالله و اصحاب عبدالله چه گفتند؟ یکی از بهانههایی که اول آوردند تا توجیه کنند این بود که گفتند جناب «عثمان بن عفان» خلیفهی سوم را در تشنگی و در محاصره کشتند و به او آب ندادند. تشنگی در برابر تشنگی. آنجا چطور خلیفه را در محاصره و در حالی که روزه و تشنه بود، مشغول قرائت قرآن بود، کشتند. حالا این وسط هیچ کس هم نمیگوید که چه کسی در آن قضایا از خلیفهی سوم دفاع میکرد. غیر از علی و حسن و حسین چه کسی بود؟ چه کسی صف محاصره را میشکست و برای اینها آب میبرد؟ حسن و حسین بودند. آنها میگفتند ما با این روش حکومت و خلافت مخالف هستیم و منتقد هستیم. خیلی از این اعتراضات درست است و باید به آن جواب بدهید. اما با این روش خشونتآمیز که آمدهاید خلیفه را بکشید هم مخالف هستیم. انتقاد از خلیفه و امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح نظام اسلامی و خلافت اسلامی، مبارزه با رانتخواری و اختلاس و رشوه و فساد که آن موقع زیاد شد آری، اما محاصرهی دارالخلافه و کشتن خلیفه و آب بستن به روی خلیفه نه. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند حسن و حسین چند بار به خاطر این که به آنها آب برسانند، به آنجا رفتند. حالا این عدهای که آن موقع هم با عثمان و خلیفهی سوم هم نبودند و به دنبال منافع خودشان بودند و باندی از امویان بودند در کربلا یک مرتبه به یاد خلیفهی سوم افتادهاند. اصلاً بهانهی آنها این بود. گفتند آب بستید، آب میبندیم. آب را بر روی خلیفه بستید و ما هم آب را بر روی شما میبندیم. مگر اینها بودند؟ آنها که اعتراض به بعضی مسائل داشتند. پس این هم یک نکته است که باید توجه داشته باشیم گاهی مطالب ضعیف میآید و نقلهایی میشود که مخاطب هم نمیفهمد. بعضی از نقلها هم درست است ولی طرف معنی آن را نمیفهمد. مثلاً مسئلهی خواستن آب توسط سیدالشهدا(ع) را فرض کنید. من یادم هست که بعضیها همیشه این قضیه را با یک تصویر ذلتآمیزی نقل میکردند که امام حسین(ع) آمده و گفته به من رحم کنید، اگر به من رحم نمیکنید اقلاً به این بچه رحم کنید. این طرز گزارش توهینآمیز بود. ذلتآلود بود. بعد یک عدهی روشنفکر مبارز و سیاسی میگفتند این روایت حتماً جعلی و دروغ است. مگر میشود؟ مگر میشود حسین بیاید و علیاصغر را روی دست بگیرد و التماس کند که آب بدهید؟ جواب این است که آقا میتواند نه این باشد و نه آن باشد. میتواند این قضیه واقعی باشد. حالا آن مواردی که غیر واقعی جعلی است را عرض کردم. اما مواردی هم هست که واقعی است اما درست نقل نمیشود. این قضیه میتواند درست باشد. یعنی واقعاً ابا عبدالله آمدهاند و علیاصغر را سر دست گرفتهاند و گفتهاند به ما که آب نمیدهید و آب را بستهاید و همه دارند از تشنگی میمیرند، اما به این بچه چه؟ ولی نه با آن لحن ذلت و التماس، بلکه با همین لحنی که من الان عرض کردم و این هم برای رسوا کردن اینها بوده که بگوید ببینید اینها به بچه هم رحم نمیکنند. اگر با ما مشکل دارید، به ما آب ندادید. با ما رحم و مروت و انسانیت سرتان نمیشود. اما به این بچه چه؟ این روایت میتواند کاملاً درست باشد. اما درست باید توضیح داده بشود. با لحن تو نه بلکه باید با لحن حسین باشد. اصلاً مبنای نظری جهاد و شهادت و انقلاب همینها بوده است. اگر اینها درست بشود بقیه هم درست میشود. ما در زمان جنگ یک عملیات نداشتیم که شب عملیات روضهی امام حسین(ع) خوانده نشود. حتی یک عملیات نبود. هیچ عملیاتی در این 8 سال جنگ نبود که شب عملیات اسم عاشورا و کربلا و امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) نیاید. حتی ما یک عملیات هم نداشتیم. کربلا جلوی چشم همه بوده و عملیات کردهاند. این درس را از کربلا آموختند. من با ذکر مصیبت کربلا راجع به حضرت عباس(ع) عرض خود را ختم میکنم که ایشان مقدم شهدا و حسین دوم کربلا است. این روایت را از ایشان نقل بکنم که بدانید ما هر چه در انقلاب و جنگ داشتیم، از نام عباس و از نام حسین بود. روایتی نقل میکنند که همهی شما شنیدهاید. در کربلا سه، چهار جا اسم حضرت عباس(ع) به طور برجستهتری مطرح شده است. یکی این بحث اجازهی نماز است که ابا عبدالله(ع) سر همه چیز با اینها محکم ایستادند و نه گفتند ولی یک جا یک انعطافی نشان دادند. تنها جایی که از دشمن خواهش کردند این بود که گفتند برو ببین میگذارند ما یک روز دیرتر شهید بشویم؟ یک روز فرصت میدهند؟ چون گروه گروه به کربلا میآمدند. عصر تاسوعا هم که دیگر گروههای بزرگتری آمدهاند. آن قضیهای که نقل شده را عیناً از روی عبارت عرض میکنم. وقتی که شمر آمد با 4 هزار نیرو آمد. چون اینها به صورت لشکرهای چند هزار و چند هزار میآمدند. اولین گروه چند گردان حر است که هزار نیرو هستند و دوم محرم آمدهاند. به تدریج در این فاصله هم گروههای 3 هزار نفر و 4 هزار نفر و دو هزار نفر ملحق میشدند که حلقهی محاصره را فشردهتر بکنند. اینطور نقل میکند و میگوید وقتی شمر آمد فکر کرد مثل زمان امام حسن مجتبی(ع) است که بتواند اطرافیان را جدا کند. در کربلا آمد که حضرت عباس(ع) را جدا کند. برادر قبیلهای و خونی امالبنین است. گفت آنهایی که من دایی آنها هستم بیرون بیایند. به این طرف بیایند. من جان شما را ضمانت کردهام. سلام میکند. به عباس و عبدالله و جعفر و عثمان سلام میکند و هیچ کدام جواب سلام او را نمیدهند. کوچکترین برادر حضرت عباس(ع) 21 ساله است. راجع به سنهایی که گفتهاند هم باید دقت بکنید. بعضیها میگویند 19 ساله بوده است. بعضی دوستان تحقیق کردهاند که فاصلهی تل زینبیه تا گودال قتلگاه صد متر بوده که امام حسین(ع) گفتند شما آن بالا بایست و کل صحنه و شهادت تک تک ما را ببین که باید بعداً نقل کنی. فاصلهی آنها با خیمهها 50 متر بوده است. فاصلهی خیمهها تا قتلگاه صد و پنجاه متر میشود. بعضی از دوستان محاسباتی کردهاند. بعضی از دوستان میگویند طبق نقلها محاسبههایی کردیم که تعداد 62 چادر در کربلا داشتهاند و مجموع زمین خیمهگاه 360 متر مربع بوده و تنها نقطهی مرتفعی که امام حسین(ع) تعبیه میکنند همان تل زینبیه است. بقیه را گفتند بچهها نباید صحنهی کشته شدن ما را ببینند. شمر وارد کربلا میشود و اوضاع به هم میریزد. فضا، فضای کاملاً جنگی میشود. همه میفهمند که دیگر جای صلح و امکان دیگری نیست و جنگ دیگر قطعی شده است. حضرت زینب(س) کنار ابا عبدالله(ع) میآیند و دست روی شانهی امام حسین(ع) میگذارند و میگویند شما هم این صداها را میشنوید؟ اینها صدای چیست؟ اینها را «جون» میگوید. میگوید همان لحظهای بود که امام حسین(ع) از آن حالت رؤیا و مکاشفه بیدار شدند. امام حسین(ع) فرمودند الان در خواب و رویا دیدم که جد من رسول خدا فرمودند حسین تا دیدار من و تو فاصلهای نمانده است و دیدم سگهایی به ما حمله کردهاند که جلوی همهی آنها یک سگ دو رنگ است. چون شمر پیس بود و پوست او دو رنگ بود. وقتی که حضرت زینب(س) پرسیدند چه شد و این سر و صداها چیست و این گرد و خاک از چیست؟ امام حسین(ع) این تعبیر را فرمودند. بعد به حضرت عباس(ع) رو کردند و فرمودند «یا عباس ارکب بنفسی انت یا اخی...»، برادر فدای تو بشوم. اینها حدود بیست و چند سال اختلاف سن دارند. سیدالشهدا(ع) 57 ساله هستند و حضرت عباس(ع) 33، 34 ساله هستند. امام حسین(ع) به حضرت عباس(ع) میگویند جانم به فدای تو. میگویند یا عباس فدای تو بشوم، «ارکب...»، سوار شو. «حتّى تلقاهم...» برو جلو و ببین چه خبر است. «فتقول لهم: ما لکم؟» به آنها بگو چه شده است؟ «و ما بدا لکم...»، چه اتفاقی افتاده است؟ «و تسألهم عما جاء بهم...»، ببین اینها چه کسانی هستند که آمدهاند و قضیه چیست. حضرت عباس(ع) میروند. حالا شما اینجا حضرت عباس(ع) را با برادران دیگر مقایسه کنید. غیر از سه برادری که در کربلا شهید شدند. با «عمر» که بعد در نبرد زبیریها با بنیامیه کشته شده مقایسه کنید. حتی با جناب «محمد بن حنفیه» مقایسه کنید. «محمد حنفیه» به ایشان میگوید به کربلا نروید چون از نظر استراتژی نظامی شکست میخورید. سیدالشهدا(ع) میگویند شما بمان و وصی ما باش. من وصیت خود را پیش شما میگذارم. ولی حضرت عباس(ع) اینطور است. هر چه سیدالشهدا(ع) میگویند سریع میگوید چشم و چطور انجام بدهم؟ حضرت عباس(ع) با 20 نفر به سمت نیروهای آنها حمله میکند. فکر میکند اینها دارند حمله میکنند. با «ظهیر» و «بریر» و «علیاکبر» و «مسلم بن اوسجه» و «حبیب» و دیگران حمله میکنند و به فاصلهی 30، 40 متری اینها میرسند. میبینند شمر آمده است. میگویند چه میخواهی؟ چرا سر و صدا میکنی؟ چرا حمله میکنی؟ میگوید ما یک حرف با شما بیشتر نداریم. همین الان باید تسلیم بشوید و الا ما همین الان عملیات را شروع میکنیم و اجازه نمیدهیم هوا تاریک بشود. عصر تاسوعا بوده است. الان حمله میکنیم مگر این که همین الان بگویید ما تسلیم هستیم. حضرت عباس(ع) میگوید همین جا باش. نباید حتی یک قدم جلو بیایی. همین جا باش تا من بروم و جواب تو را بیاورم. بقیه آنجا میمانند که اینها یک مرتبه جلو نیایند. حضرت عباس(ع) پیش سیدالشهدا(ع) برمیگردند. کل سواران نیروهای امام حسین(ع) طبق محاسبهای که بعضی از دوستان اهل تحقیق کردهاند که خود این هم خیلی خواندنی و شنیدنی است، 45 نفر هستند. بقیه یعنی صد نفر نیروی پیاده هستند. سپاه مقابل دهها هزار نفر هستند که تقریباً همه سواره هستند. غیر از آن ده هزار نفری که گفتم به چه شکلی آنها را آوردند و گفتند شما اول باید تیر بزنید. شما باید سنگ بزنید و تیر بزنید. حضرت عباس(ع) محضر سیدالشهدا(ع) آمد و گفت این حرف را میزنند و میگوید الان حمله میکنیم مگر اینکه تسلیم بشوید. چه کنیم؟ فرمودند «ارجع إلیهم...»، پیش او برو. «فإن استطعت...»، اگر میتوانی کاری کنی که اینها تا فردا صبح تأخیر بیندازند، «و تدفعهم عنا العشیة...»، امشب اینها عقب بایستند و آنها را وادار کنی که امشب نبرد شروع نشود، «لعلنا...»، چرا؟ تنها یک هدف داریم. «نصلی لربنا اللیلة...»، امشب را تا صبح برای آخرین بار در این عالم با خداوند مناجات کنیم و سخن بگوییم و بشنویم، «و نستغفره...»، امشب میخواهیم تا صبح استغفار کنیم. «فهو یعلم...»، خدا میداند که، «أنی قد کنت أحب الصلاة له...»، من نماز را دوست دارم و عاشق نماز هستم، «و تلاوة کتابه...»، عشق به خواندن قرآن دارم، «و کثرة الدعاء والاستغفار...»، در این دنیا به هیچ چیز وابستگی ندارم جز به دعا و استغفار. برگرد و بگو اگر میتوانی تا صبح شهادت ما را به تأخیر بیندازی که فردا شهید بشویم، این کار را بکن. حضرت عباس(ع) بر میگردد و به دشمن گزارش میدهد. شورای فرماندهی دشمن تشکیل میشود. «عمر سعد» میگوید فرصت بدهیم. شاید تا فردا اتفاقی بیفتد که اینها تسلیم بشوند و جنگ نشود. شمر میگوید آیا ممکن است اینها فردا تسلیم بشوند؟ میگوید نه محال است. میگوید پس چرا تا فردا فرصت بدهیم؟ همین امشب باید حمله کنیم. دو نفر دیگر هم جزو شورای فرماندهی اینها هستند که اسم آنها هم نقل شده است. وقتی میبیند آن دو نفر هم میگویند مهلت بدهیم، قبول میکند. یکی از آنها میگوید اگر اینها کافر بودند، آن موقع شمال ایران هنوز کافر بودند، البته بعدها جزو مسلمین و شیعیان خاص اهل بیت(ع) شدند. میگوید اگر دیلیمیان الان از شما برای یک شب فرصت میخواستند به آنها این فرصت را نمیدادید؟ گفت چرا. گفت خب امشب را فرصت بدهید. میخواهند چه کار کنند؟ اینها که نمیتوانند فرار کنند. حالا یک شب دیرتر بمیرند. بالاخره چون اینها میگویند شمر هم قبول میکند. حالا جالب است اگر بخواهید شخصیت عمر سعد را بشناسید، وقتی میبیند شمر محکم ایستاد و گفت اینها که فردا تسلیم نمیشوند و همین امشب باید کار را یکسره کنیم، گفت بالاخره فرمانده شما هستید. چون شمر آمد و فرمانده شد. گفتند عمر سعد کوتاهی میکند و شمر فرمانده شد. عمر سعد به شمر گفت فرمانده شما هستید ولی من هم اگر فرمانده بودم همین امشب حمله میکردم. بعد از آن که شمر آن حرفها را زد عمر سعد این را میگوید ولی قبل از این میگفت حمله نکنیم. در حالی که در گفتهی دیگری یکی دیگر از فرماندهان میگوید من فرمانده نشدم، تو فرمانده هستی، عمر سعد میگوید کاش من هم فرمانده نبودم. این دو شخصیتی بودن است. خیلیها اینطور هستند. همین الان هم همینطور است. همین الان هم خیلیها دو شخصیتی هستند که در شرایط عادی آدم خوبی هستند ولی شرایط خاص که پیش بیاید، بحث جان و مال و آبرو و سوء استفاده که پیش بیاید یک مرتبه میبینی عمر سعد تاسوعا با عمر سعد عاشورا فاصلهی چند دقیقهای دارد. همانطور که فاصله از آن حر تا این حر چند دقیقه است. خلاصه میآید و خبر میدهد که اکثریت این را میگویند. او میگوید ابن زیاد به من دستور داده که «حل بین الحسین و اصحابه و بین الماء...»، به هیچ وجه به آنها آب ندهید. «و لا یذوقوا منه قطرة...»، اگر بدانم یک قطره آب هم به آنها رسیده شما را مسئول میدانم. اینجا ابن زیاد آن خباثت را به کار میبرد و میگوید «کما صنع بالتقی الزکی عثمان بن عفان...»، همان کاری که با عثمان شد را با اینها بکنید. مثلاً میخواهد بگوید که دعوای ما بر سر دنیا و قدرت نیست. بلکه این جنایت در برابر آن جنایت است. اینها بازی با افکار عمومی و فریب است. از این مباحث زیاد است و تعابیری که هزار سال دیگر که ما و شما نیستیم کسانی جای ما میآیند و کمی این طرفتر و کمی آن طرفتر در حالی که از ما و شما خبر ندارند دوباره از حسین و عباس چیزهایی خواهند گفت و شنید که تا آن موقع هم ممکن است کسی نگفته و یا نشنیده باشد. و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی